طیبه شنبه زاده
احتمالن هنوز دوشنبه است.
شب ، جریان کولر از کوچه ،باد ِ داغ
لامسه ی سگ ولگرد
و زباله ی فراوان.
اولین جمله :
من بودم با جسم اولیه
رها در خیزش دکمه های لباسم
و بندها رها بودند در کفش
یخ از صورت برمی گشت
وخدمات چهره پس از عبور
پرنده ی گریزان از بوته ی بدن.
رخشنده پاسلار
دلم کشید حرفی ،
" زده باشم نکنه زیر دلت ؟"
بلند فکر کردن هم عیبهایی دارد ...
*
قرار گذاشتیم در تو
به صرف سالاد فصل و
مسعود فرح
هم گویی با زنده یاد ساجده کشمیری
نه می توانی برم بگردانی از جریان موی رگ هایی که چشم را خون می دهند
سرخ رنگ ها به محو دچار شده اند که سوخته تب در رهایی تن رها رها
که بخار می بینی / و پرتاب نارنجی و پرواز و خواب نخوانده و
آوازی که شعر ها قرار است که بخوانند