لحن گفتاری

عقیل دادی زاده


لحن گفتاری

خانم شریفه دادی زاده :

از آنجایی که بخشی از منزل مسکونی شما در طرح اصلاحیه قرار گرفته است لازم است در مورخه

15/11/68 راس ساعت 10 صبح در دفتر معاونت شهرداری حضور یافته تا پیرامون موضوع بحث و

تبادل نظر گردد، بدیهی است به همراه داشتن کلیه اسناد و مدارک مالکیت ملک مورد نظر الزامی می باشد.

شهردار ناحیه 2 بندر ترتیتا

عبدا... موذن زاده دلاوری

 

پنج روز پیشِ خودش بود ،دو روز پیشِ او، با احترام بی اینکه نظر کربلایی را بپرسد به کربلایی تقدیم می کرد ،یکشنبه و پنج شنبه دو روز کربلایی کُنار بودند ،آیا سینه مهمتر از پا ،دست ،گوش بود ؟چرا آخر از همه خلخال و حلقه پا بود ؟ از کربلایی هیچ وقت هم نپرسید اینکه اول سینه ریز، دوم گوشوار، سوم خلخال اصلا این ترتیب ،ترتیبی هست که به میلش باشد؟یعنی این خودِ بی انصافی نیست ؟یعنی این از گنگ و بی زبان بودن کربلایی سوء استفاده کردن نیست ؟ قبل از خلخال و حلقه ی پا ولی النگوها بودند ،شاخه کربلایی  را می گرفت برگهایش را نرم نرم ، خیلی سعی می کرد برگهارا بدون  درد جدا کند.شاخه اول .تقدیمی اول همیشه سینه ریز بود ،دست و پای کربلایی پر خار بود باید ملطفت خارها بودی، ولی او نبود از بس ایستاده همهی شاخه های کل کُنار را همه عمر گرفته بود فکر میکردی شاخه های کل کُنار او را در آغوش می گیرند برای کل کُنار ورد می خواند،می خواند  را مالم ،گلابش بزنید دینار ،دینار .بعد بی معطلی جلویلش را باز می کرد ،سینه ریزش را از گردنش در می آورد به گردن کل کُنار می بست ، هر چیز اگر به حال خودش بگذاری سر جایش می نشیند ،گردن را به حال خودش می گذاشت،گردن با سینه ریز با تکان توی سینه کل کُنار جا خوش، می نشستند، کل کُنار دو تا اولادی که داشت هنوزا به بر نرسیده بودند ،سینه ریز چه به سینه اش می آمد! میوه های چسبیده به سینه ریز مال خاله بود ،چسبیده به النگو مال خاله بود. بیست و پنج ساله که کربلایی خاله همه ی  یکشنبه ها ، همه ی پنج شنبه ها همه طلاهاش رو میده به کربلایی کُنار، محرم و صفر هر دو ماه فیکس طلاها زیور کل کُنارِ،بیست و پنج ساله برگهای کل کُناررو توی جوغَن میکُته  ،میکُته ،نرم که شد میزنه به سرش ،خاله میگه به آقای سادات این برگهای کل کُنار رو که به سرم می زنم سرم سبک می شه. خسوف،ماه عقربی که شد امسال ،ماه رو که عقرب گرفت همین امسال، برگهای کل کُنار رو توی جوغَن کُتید،کُتید ،کُتید ،جوغَن شده بود سازی که از توی همه خونه ها باهمدیگه،یکصدا، خود جوش، بی رهبر  کوک شده بود ،خاله می گه همین صدای جوغَن،صدای درخواست  ما از خداست که ماه رو آزاد کنه اَ دست عقرب.

 

خانم شریفه دادی زاده :

پیرو نامه شماره 5/32163 مورخ 15/11/68 باتوجه به اینکه  در موقع مقرر در جلسه توافقات شرکت ننموده اید به شما ابلاغ می گردد چنانچه در جلسه دوم کمیسیون که در تارخ 23 /11/ 68 راس ساعت 11  در          محل این شهردای برگزار می گردد جهت تعیین و تکلیف بخشی از ملک شما که در طرح اصلاحیه قرار دارد، شرکت ننمایید به صورت غیابی تصمیم گیری و  رای صادر خواهد شد.

شهردار ناحیه 2 بندر ترتیتا  

عبدا..موذن زاده دلاوری

رونوشت    واحد حقوقی جهت سابقه و اقدام لازم

شاخه دوم ،تقدیمی دوم همیشه گوشوار بود ،خار هر چه برنده باشه از دست اراده و عقل انسان که در نمیره، باید مواظب خارها باشی ،خاله نبود ،خاله از هیچ جای کل کُنار که نمی ترسید، او می ایستاد شاخه کل کُنار رامی گرفت با خارها،با فشار،بعد پاهایش را کرسی می بست برگها را نرم نرم از شاخه کربلایی جدا می کرد ،گوشوار را از گوشش در می آورد توی گلاب می زد به گوش کربلایی وصل می کرد ،شاخه را اگر به حال خودش بگذاری جای خودش می نشیند ،شاخه را به حال خودش می گذاشت ،گوش با گوشواره وسط شاخه ها جا خوش می کردند ،شوهر خاله که توی طیفان هورموز ناپدید شد با لنجش ،مادر که نازا بود آن غایه ها، ما که نبودین آن غایه ها ،میوه چسبیده به گوش مال خاله بود،میوه چسبیده به خلخال مال خاله بود، صبحگاه که بیدار می شد،چرا زیرسایه کربلایی رو با دستاش جارو میزد، نه با پیش درخت خرما ؟خاله می گفت که هیچ آخی نباید به کربلایی نفرین بشه به همین خاطر رو دو خاطر دیگر، خاله هیچ وقت به تنه کربلایی گوسفند نبست. به همین خاطر رو سه خاطر دیگر.

 

خانم شریفه دادی زاده

پیرو نامه های شماره 5/23163 مورخ 15/11/68 و 9/23202 مورخ 23/11/68

باتوجه به عدم حضور شما در جلسه کمیسیون توافقات به صورت غیابی تصمیم گیری و رای صادره ابلاغ می گردد لذا هر گونه اعتراضی به رای مذکور دارید ظرف مدت 15 روزه کتبا اعلام تا پس از طرح در مراجع قضایی تصمیم گیری شود در غیر اینصورت رای صادره قطعی و لازم اجرا می باشد .

شهردار ناحیه 2 بندر ترتیتا  

  عبدا...موذن زاده دلاوری

 رونوشت

  واحد حقوقی جهت اقدام لازم     واحد اجراییات جهت اطلاع

 

ما سه نفر بودیم یکی همین من دادمهر دادی زاده، یکی خواهرم دادیه دادی زاده، یکی کربلایی کُنار، مادرم نازا بود آن سالها، ما که نبودیم، کربلایی کنار را خاله کاشته تا به خاطر خوردن میوه های آن ،تا به خاطر خوردن سایه های آن ،ما به دنیا بیاییم . ما سه نفر بودیم یکی همین من دادمهر دادی زاده ،یکی خواهرم دادیه دادی زاده ،یکی همین درخت ، کل کُنار را کاشتند. نه ماه و یازده روز بعد ما به دنیا آمدیم ،دادمهر و دادیه ،یک روز کاشتنمان قرار بود برداشتمان هم یک روز باشد ،خاله می گه به حرمت کربلایی، خاله می گه خدا به حرمت همین کل کُنار به خواهرم زاده داده ،خاله می گه این کُنار هم سن و سال خواهر زاده های منه اگر بمیره ،می میرند  خواهرزاده های من . کُنار !چرا درآن قسمت خانه که باید از ما گرفته شود؟ طرح تخریب مقدار؟

واحد اجرائیات احتراما با توجه به اینکه خانم شریفه دادی زاده مالک ملک دارای پلاک ثبتی 3250/2 مقداری از ملک مذکور به شرح نقشه پیوست در طرح اصلاحی  قرار گرفته و در سه مرحله دعوت به کمیسیون توافقات جهت مصالحه شده، و متاسفانه حاضر نگردیده لطفا به توجه به اجرای ضروری و فوری طرح ، جهت تاسیس مجتمع قضایی در خصوص تخریب مقدار قرار گرفته . با هماهنگی پاسگاه مربوطه اقدام لازم به عمل آورید.

شهردار ناحیه دو بندر ترتیتا   

عبدا...موذن زاده دلاوری

رونوشت

واحد حقوقی جهت سابقه    خانم شریفه دادی زاده جهت اطلاع و سابقه  

علی تسلیمی بخواند

سعید آرمات


علی تسلیمی بخواند

انجمن شعر‌سال 68 بندرعباس، سالهای عجیب وغریبی داشت. گوش تا گوش یکی از اتاق های خانه‌ی فرهنگ ازهر‌طیفی وباهر‌تفکری‌شاعر‌نشسته بود. سال هایی که پیری وجوانی به رخ کشیده نمی شد ونو و کهنه، سیگار و جدالشان را درهمان اتاق خاموش می کردند و      می آمدند بیرون. ما ملغمه ای بودیم ازادبیات انقلابی، شعرعاشقانه ی لیریک،جنگ،سطحی نگری شعر نو،نوستالژی،مذهب با گرایش هایی به گذشته وبه ترانه هایی که مردم کوچه وبازار می خواندند وعمقشان از بسیاری شعرهای فاخر امروز بیشتر بود. علی تسلیمی با چند دفتر شعر آمده بود برای مجوز چاپ، آن روزها گویا نه اداره ارشاد میدانست ونه انجمن شعر که اصولن کار هیچ انجمن شعری دادن مجوز چاپ نیست وما قبل از وقوف به هر مسئله ای سعی می کردیم با نقد دفتر هایش و اینکه نوشته هایش یک مشت شعارند ونه شعر؛او را از داشتن کتاب شعری ولو در ذهن، محروم کنیم.علی تسلیمی شاعر نبود یعنی اصلن در ارتباط با کلمات نبود  تنها چند کلمه به دست داشت ودر سرهوای یک انقلاب بزرگ. کلماتش آزادی، برابری ،انسان ،عدالت که دیگر شعار شده بودند واز نفس افتاده .کلماتی که به مثابه ی کارگران خسته ی یک انقلاب بودند و حالا دیگر داشتند دوران تقاعد و بازنشستگی خود را طی می کردند. و انقلاب با کلمات دیگری آمده بود ودر فضای سال شصت وهشت ؛سال بعد از جنگ؛ پایان کامل وعده وعیدهایی بود که امثال تسلیمی در فضای مرده و توهم بار آن به زندگی خود وبه دور از واقعیات موجود جامعه زندگی می کردند.نشانه ای از یک زخم که از دهه پنجاه با خود آورده بود واین نشانه را تا لحظه ی مرگ با خود داشت. این را من درست روزی فهمیدم که به هیچ وجه حاضر نشد با ماشینی که سوار برآن بودیم به خیابانی وارد شود که به بیمارستان شریعتی منتهی می شد و آن زخم ها را از آنجا با خود داشت از سال پنجاه وهفت و رمز بیمارستان شریعتی را چند روز بعد یکی از دوستان همراه وا گشایی کرد.

به هر حال همین ها هستند تکه هایی از پازل گم شده ی ادبیات. نه در شعر می مانند و نه احتمالن در یادها اما در وقت زندگی راه و رسمی دارند که متفاوتشان می کند از عوام .آرمان خواهی شان وپا سفت کردنشان در نوعی عقیده  از آنها آدم هایی شریف ساخت. تئوری      نمی دانست و نه حتی تا آخر عمر فرق شعر را از غیر شعر باز شناخت اما با این وجود صداقت او در زندگی کردن هنر بزرگ و نا یابی بود که بسیاری هنرمندان صاحب نام ندارند.