امین امیری

 

بالکن در نیار از خودت                                                   

 


سر می زند از آن که بفهمی بیش نیست آفتاب

این یعنی کرکره با دست های تو رفت

در دست های تو صبح  شد

 

دست ها را گرفت می توان پیش رفت

به وقوع است عشق به سرعت برق لبی

در یک خون بازی ساده به وقوع وَ زل به تو است

 

حتا از کشته یک سوسک در آورد خنده های تو را می توان

چندش کمی از توست می توان بالایش گرفت وُ نوازش کرد

گوشه هایی را به تو برخورد و نبوسید

فقط چندش که نیست

کشتن که نیست

ادامه مطلب ...

فاطمه زارع



صبح است

شب که می شود گل های روی پتو با هم حرف می زنند 

ومن قسمتی از ملافه را دور دهانشان می پیچم

رنگ سرخ می ریزد بیرون 

می پاشد روی سکه های عهد قجری   

عصر سبیل

صدای جرینک جرینگ      کیف پول 

توی کیف پول خبری از ریش های بلندت میگیرم

  

ادامه مطلب ...

سعید آرمات

شاعر که کبک نیست

 

در جهان ِمتن نمی شود خط کشی دقیقی داشت .بلکه این سیاست است که متنها را خط کشی می کند.به متنها نمره ی قبولی و مردودی می دهد.همان طور که به مردان سیاسی.اگر چه برای ما ادبیت متن از هر چیزی مهم تراست اما در یک متن تنها ادبیت خوانده نمی شود ای بسا معناها در یک متنِ ادبی که از ادبیت آن پیشی می گیرند.




ادامه مطلب ...

فاطمه بردال


دارد که دیر می شود             دیری که بسته بماند در

سخت رفوی شبی که صدای پدر باشد از آن

به زخم روی شانه ام        خونی بیرون دهد از بالا     که بالاست این شب

این جا روسری ام را رها        بندرعباس سخت سنگین      که شانه ام هی خط می خورد


ادامه مطلب ...

ساجده کشمیری

1-

باهار خیس با پنج بار جابه جایی در رخت های ابر انداخته

که تلوزیون نمی فهم اید     دوتا چشم کورم   مقابل در مبلمانی نشسته سفید

اینچ ها برابر باز در ته استکان

یقه ات را پاره به گیر

زمان زیر پلکهام می خابید    و تمام می شد وقتی

خاک بودم    زیر درخت    باهارها بوی کرم و گل می داشتم

با توسل به رنگ سرخ دانه ای

از چار راه رسالت به گونه ای گرفته تا سه راه دلگشا

ن ِ اون اون ام    چشم زن

و وقتی حیته ی بدن     وارد مسیر راه های سیگنال    این به آن ور می شوی

 

2-

شب رنج بلند بر بلندی از سرموی باز

 من ام سیا در ساختار با استفاده از یقه و تراکم سینه ای خیس میان دهان

تو بر گیر

زنده در لبه های آب        غرق

در بر گشت خون با گشاد دری چه های سیناپس و ترتماسی نمناک

باد از جدا

ماه از کجا

می خاب ام نداریم


3-

در موهای منی پلا    خابی  ده شده لای سیاهت و تب افتاده

حلقه های جهان و یک انگشت

یک در میان بند پوست

از ریه های تو دم می کشم      فوت می شود هزار جور سه تاره

دور می افتادی که نزدیک

شن زده رنگ لخت پوست       پلاستیک ام

زردی عسر می تابد و سرانگشت آی آبی به لمسی داغ از تن تو تنگ می شکن اد