آمدی از کجای این قصه

زهرا اسپید


آمدی از کجای این قصه ؟ که بچینی فقط پر و بالش
او بگیرد بهانه ی پرواز ، حظ کنی که گرفته ای حالش
آمدی در دقیقه ای متروک بلکه ناباورانه پا بدهد
دختری که همیشه ترسیده تو بیفتی دوباره دنبالش
دختری که غرور بندری اش به مذاق تو خوش نمی آمد
به سرت زد کمی بلرزانی دل او را شبیه خلخالش
شکل مردی سوار اسب سفید مثلاً تو همان کسی بشوی
که از آغوش تلخ یک فنجان پا نهاده فراتر از فالش
شش بهمن چه ناگهانی و سرد آمدی تا سکوت رابطه را
بشکنی با تمام تجربه ات شاعرانه به قصد اغفالش
و شبی که فرشته های سیاه چشم هایش احاطه ات کردند
گیر کردی تپق زدی یکریز فحش دادی به او و امثالش
آن شبی که به باد هم حتی بچه گانه حسودیت شده بود
پرسه می زد چه بی خیال و رها بین گل های چادر والش
هیچ طوری نمی شود فهمید عمق او را که نیست اقیانوس
یا غروری که ساده ی ساده حل شده در حیای سیالش
گیج مانده دلت کنار خلیج این پرنده اسیر پرواز است
در خیالش نشسته آبی دور نیست پیدا حدود آمالش

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد