امین امیری


ماچ و بوسه های مجازی را بگذاریم کنار

فئودور فردوسی

 

این که «ادبیات بندرعباس اوضاع خوبی ندارد» بس که در طول این چهار پنج ساله گفته شده شاید حرف تازه ای نباشد، این را می دانید. این که کارها و آثار ادبی در این وانفسای فرهنگی به شکل خوبی فراهم نمی آید، به خوبی جمع آوری نمی شود و رسانه ای در کار نیست تا آن را در اختیار مخاطب بگذارد (تازه اگر کاری نوشته وتولید بشود) را هم می دانید و این که در این سالها به جز سنگ اندازی و جلوگیری و تهدید و ارعاب از سوی آقایان کار چاق کن فرهنگی (تولیدکننده ی انواع و اقسام مراسم و برنامه جات مناسبتی و پوست پیازی)در آن اداره فخیمه چیزی دیده نشده است، هم چیز تازه ای نبوده و نیست. ولی چه باید کرد؟ 

هر بار که عده ای از جماعت هنر و ادب جمع شدند تا به نحوی از انحاء گوشه ای از بار سنگین اطلاع رسانی از وضعیت فرهنگی شهر را به دوش بکشند تا در حد و اندازه خود وظیفه و دینی را که احساس می کرده اند، انجام بدهند،سنگ اندازی شد. از قطع مقرری سالانه ی مطبوعات منتقد و تهدید برخی ادارات از ادامه همکاری مالی با این هفته نامه ها گرفته تا تهدید مدیران و اعضای تحریریه از نوشتن مطالبی که مغایر با منش و روش آقایان در آن اداره فخیمه است، همه و همه نشانگر آن است که اوضاع رسانه ای-مطبوعاتی شهر سالم نیست و البته این چیز تازه ای نبوده و سالهای سال است که سالم نیست. در دنیای واقعی حقیقتن کسی نمی تواند از پس خرد و کلان فرمایشات آقایان در جهت سانسور متن ها و مطالب بر بیاید یا باید به خودت فحش بدهی که چرا داری مثلن این داستان را که مغایر با شئونات است بر می داری و به جایش متن غیر استانداردی می گذاری و خود خوری کنی و حق آن نویسنده ی بیچاره را  برآورده نکنی و فحش بدهی به خودت و ادامه بدهی ویا نه، خود را بزنی به بی خیالی و ببندی آب و دوغ به مطالب احمقانه ای که در حال حاضر در باب فرهنگ و هنر می بینید، راه سومی در کار نیست.مطمئن باشید. ولی چه باید کرد؟

فضای مجازی در طول این سالها توانسته جایگاه مناسبی برای فرار از سلول سانسور به وجود آورد. اینترنت فضایی شده است که در آن بتوان نظرات و عقاید متفاوت را در قالب هنر و ادب ارائه کرد.ده ها مجله خوب و بد ادبی هستند که این سالها در فضای وب به وجود آمده که توانسته اند نگاه متغیری را در جهت ادبیات نشان دهند البته این همه به معنای تاثیر گذاری همه ی اینها نیست به معنای خوب بودن همه ی اینها نیست ولی وجود و حضورشان بی امر سانسور و فیلترینگ باعث شده است دست کم دوغ و دوشاب ادبی از هم تشخیص داده شود. راه درست و غلط ادبی تشخیص داده شود. هر چند این درست و غلط را هر کس از ذهن و ظن خود تشخیص خواهد داد. به همین خاطر حضور دیگرگونه ی ادبیات در هر قالب و شکل که باشد در یک فضای آزاد، هیچی که نداشته باشد فقط به علت برخورد و تضارب آرا، می تواند سطح فرهنگی فضا را بالا ببرد.

از طرف دیگر همین فضای اینترنت هم دست کم اگر در بندرعباس خودمان بسنجیمش به لحاظ کارکرد رسانه ای-هنری نتوانسته خوب عمل کند. به غیر از چندتایی از دوستان که به نسبت و هراز گاهی در وب لاگ های خود کار نقد و بررسی (آن هم نیم بند و غیر مستمر) فضای فرهنگی هنری را انجام داده اند مابقی، کارها، وبلاگ ها و حضورشان در اینترنت فایده بخش نبوده و چنگی به دل نمی زند. با تاسف باید گفت: بیشتر دوستان در این فضای آزاد به جای اطلاع رسانی و نقد و بررسی حرفه ای در فضای کاری خود، وقت خود را با رد و بدل کردن کامنت های فدایت شوم و ماچ و بوسه های مجازی و حال دادن های اینترنتی تلف می کنند. البته اگر هدف جاباز کردن اسم ونشان در میان خیل اینترنت بازان و چسباندن مارک هنر به خود از طریق ارتباط گرفتن با تعداد اندکی از هنرمندان باشد احتمالا این دوستان به هدف خود رسیده اند. اما باید پذیرفت که در کنار همه ی این تفریحات سالم و ناسالم اینترنتی و خوش و بش های مجازی می توان کارهای خوبی هم انجام داد. امید است این اعتیاد اینترنتی که گریبانگیر تعداد زیادی از دوستان شده، در جهت رشد و ارتقای سطح فکری- فرهنگی استفاده  بشود.        

سعید آرمات


ساجده کشمیری از اواخر دههٔ هفتاد به ما پیوست. با شعری که می‌توانیم نام متفاوت را به سادگی به آن الصاق کنیم. مهم‌ترین ویژگی شعر او درهم ‌ریزی همهٔ آحاد زبان است. این درهم ریزی زبان در کارهای اخیر وی به درهم ریزی خط نیز رسیده بود. چنان که با آزادی تمام شعرهایش را می‌نوشت و اصولا پایبندی به شکلی از زبان پراتیک یا خط که پدیده‌ای است قراردادی نداشت. نه اینکه در خط نویسی برای خود اصولی اختراع کرده یا برای نوشتن کلمات و سهولت در تلفظ امکانی را ایجاد کرده باشد. چنان که از شعرش بر می‌آید لغات مختلف را در یک مجموعه به چند شکل مختلف نوشته است. به زبانی ساده هر حسی که نسبت به نوشتار واژه داشته در لحظه نوشتن شعر همان حس را ملاک نوشتن خود قرار داده است. این البته کار را برای خواننده سخت می‌کند. آن هم خواننده‌ای که در برابر شعری کاملا متفاوت قرار دارد.

او البته شناختی از اصول علم زبان شناسی نداشت و دقیقا مصداق کسی بود که شعرش را می‌گوید و می‌رود و بعدها چیزهایی در شعرش مکشوف می‌شود. در طول این سال‌ها دو دسته شاعر وارد ادبیات شدند. دسته‌ای که زبان را تا حد گفتار ساده کرده‌اند و بیشتر کارشان مبتنی بر معناست. در شعر این شاعران چیزی وجود ندارد که نگاه ما را معطوف به خود زبان کند یا اگر هم هست بیشتر در جهت توجه معناست تا مثلا درهم ریزی نحو زبان یا بازی با واج‌ها. ارجاعتان می‌دهم به دو مجموعه شعر از محمد ذوالفقاری- با این تفاصیل نه اسب نه دختر و مرا گنجشک توی چشم بگیر ، مجموعه شعر بدریه حسن پوری- کافور ، مجموعه شعر یدااله شهرجو- یک صندلی مقابل دریا ، مجموعه شعر علی آموخته‌نژاد- یک پنج شنبه یک پیاده رو ، سوای اینکه این مجموعه‌ها همه در یک سطح نیستند و همه هم در یک زمان منتشر نشده‌اند ؛ اما همه در یک موقعیت کلی قرار دارند. و این البته از پیامدهای شعر دههٔ هفتاد است! کسانی مثل فلاح که چنین موقعیتی را در شعر امروز ایجاد کردند – اشاره دارم به مجموعه ی دارم دوباره کلاغ می شوم – خیلی زود در کار و کردار خود تجدید نظر کردند یا حداقل الزام رفتن از این منزل و نماندن در آن را دریافتند. چنان که در مجموعه‌های بعدی این شاعر نیز می‌بینیم ؛ اما شاعران نام برده ظاهرا قرار دادی محکم با این نوع سرایش دارند و هم چنان به آن وفا دارند. اجرایی با زبان شعرهایی با زبان ساده البته اگر سادگی زبان به ساده انگاری شعر منتج نشود می‌تواند شکلی از شعر را پدید آورد که در نوع خود قابل توجه باشد هم چنین که پیچیدگی و درهم ریزی‌های مسلسل وار همه‌ی آحاد زبان می‌تواند ما را به شعر برساند و احیانا هم نرساند. فعلا نسخه‌ای موجود نیست و آنچه گواه بر مدعاست این است که ما در طول تاریخ صد ساله ادبیات نوین در هر دو شکل چه شعر ساده و چه شعر پیچیده نمونه‌های خوب و بد بسیار داریم.

سعید آرمات


1

فرض اول روی لکه ی درصورت یک نفر مانده است

 انگارصورت تمیزی بدون لک

می توانم روز آهسته ای را در تماشای او با شم

در فرض های بعدی دستم در کیف کسی می رود

ژل مخصوص یک کار

تیوپ پر از ضد آفتاب  با بسته ی قرص نعنا

تو چند ساعت است ارزان رفته ای

از توی یخچال میوه تا روی میز هم آمد

دست روی دست هم نشست

در زیپ کوله ی من انگشت سفید بلند تو هم رفت                                                       

بازی تازه ای نداشتم  قبول

ولی سرم که ازمیان دو دست برگردد  

باقی معناها طرف تواند

در نظافت بعدی لکه ی رژ از روی در می رود

 

2

اصلن کیف تو داخل اتوبوس چرا جا نماند

در اتفاقی که باید دود از پشت شیشه بلند می شد

 تا تو زانوهایت از پله می آید بالا

در جای خالی که از تو بلند می شوم که به جای من بنشینی

در ناخن لاک خورده ی تو فرو می روم در چرمی پاره

اصلن تو فرض را از این جا با من بیا پایین

وسط یک بوتیک خیابان در نقطه های روپوش تو تمام شده است

تو داری باز گره را می زنی تمام شده است

من راهم را دنبال یک نفر دیگر رفته ام

تو از گره روسری شل می شوی 

سرو صدای تو بلند است

توناگهان از بوتیک پرتی  من از لثه ی تو

در قرصهای نعنای تو دست من رفته است

  سعید آرمات


می پیچم دور ملافه ای که کوتاه است

با کُره ی جغرافیایی که روی میز

این اتاق

کوچک است که تو از اتوبوس مستقیم پیاده می شوی در من

 

چند راه مختصر در کفش های تو رفته شده است

چند عطر زنانه در آشپزخانه ی یک مسافر خانه میانه ی راه

به تو رسیده است

تو جهان را یک جا با خود آورده ای روی تخت

در اتاق من که عنداللزوم مرکز عالم است

در ملافه هایی که از تو بلند تر می شوم

در کاسه ی لعاب داری که یک ساعت پیش

یخ روی پیشانی من بوده است

تب از روی پیشانی بالا رفته است

در مقام صفر

اندوه از تبم بیشتر نیست

از کلاهی می گفتی که درخیابان پیدا کردی اما از سر من زیاد است

از دستی که به من می زنی

یا از راهرو که بلند است وقت رفتن در کنار سایه ی تو

من اینها را می پیچم دور خودم از هوای سرد

از دستی که تو برداشته ای از پشتم

از نوار باریکی که لابه لای موهای تو با دست من رفته است و سبز

این چیزها می آیند که دیده باشم جهان را از پشت پلک های نازک توبزرگ

 تو عطر می زنی

من در اتاق دورملافه ام پله ها می پیچند بالا

تو عطر می زنی

سی وسه سال از من بالا رفته است

کدر می شود وقتی در پاگرد از پاشنه های بلند تو

صدا پایین می رود

صدای ترمزِ دست اندازِ کنار خانه که باز با تو بلند است