فاطمه بردال


دارد که دیر می شود             دیری که بسته بماند در

سخت رفوی شبی که صدای پدر باشد از آن

به زخم روی شانه ام        خونی بیرون دهد از بالا     که بالاست این شب

این جا روسری ام را رها        بندرعباس سخت سنگین      که شانه ام هی خط می خورد


لیوان است وارو شده بر دهانه ی اتاق

اما

اما آبی نپوشیده بود پدر       که مداد قفل شده بر دندان هایم    تراشه بیرون ریزد

کابوس است بلند شده از موهای تو     تکان می دهد این بندرعباس

تکان است به غلت تو در اتاق

سرخ های تنت را مپوشان مادر    عطر تو عریان است دیگر

عرق است که پهن می گیرد بر من     آژیراست بیرون از آلبوم      صوت می آید از آلبوم

سرخ می ریزد از چشم ها   به گوشه ی پدر

کلمات سرفه می شوند اینجا

این جا که گره اش سخت شده مانده توی قاب     سفید می چکد از مادر    به سفیدی ماسک های توی قاب

زمان است اما در پهلوی ندوخته ی پدر    تاریخ مدام می شود از ندوخته ها

به همین است که سر ریز می کند این خودکار

الکلی که نبود     گوشواره را از راست تو بزند بیرون

الکلی نبود    که ناله می شود از پشتت

به دیوار دبستان نرسیده بودیم که بند کفش گریه می ریزد در من       به انحنای کوچه بود آژیر نبودن های شب

 

 

کادر    بسته شده بود وقتی من ایستادم

هزار خنده از تو     یکی به شهر        دیگری به اتاق

جنگ نپاشیده بود از شهر که هوا داخل شود از پنجره

اندازه نبود این کوچه    که هی کفش هایت را جفت    سرت را از پنجره بیرون

نظرات 2 + ارسال نظر
چوک نابن شنبه 23 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 10:28 ق.ظ http://piskedel.blogsky.com

هنوز خیلی راه باید طی بکند تا به طریقت شعر برسد.

سخائی سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 12:35 ب.ظ

نسبت به کارهای قبلی نقطه های تازه ای دیده می شود که زیباست وزبان یکنواختی در آن جریان دارد اما به طور کلی نسبت به کارهای قبل اتفاق خاصی نیفتاده است

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد