رخشنده پاسلار
دلم کشید حرفی ،
" زده باشم نکنه زیر دلت ؟"
بلند فکر کردن هم عیبهایی دارد ...
*
قرار گذاشتیم در تو
به صرف سالاد فصل و
مسعود فرح
هم گویی با زنده یاد ساجده کشمیری
نه می توانی برم بگردانی از جریان موی رگ هایی که چشم را خون می دهند
سرخ رنگ ها به محو دچار شده اند که سوخته تب در رهایی تن رها رها
که بخار می بینی / و پرتاب نارنجی و پرواز و خواب نخوانده و
آوازی که شعر ها قرار است که بخوانند
فاطمه زارع
تمام جاده های زمین را ختم به خیر کرده ای
با اتوبوس آمده ام عروسی دست ها بوی تو می دهد
ترمینالٍ انتظار ِناخنِ ِ ضربه خورده تو!
چقدر به تو خندیده بودیم