فاطمه زارع


تمام جاده های زمین را ختم به خیر کرده ای  

با اتوبوس آمده ام  عروسی دست ها   بوی تو می دهد 

ترمینالٍ انتظار ِناخنِ ِ ضربه خورده تو! 

 چقدر به تو     خندیده بودیم 

بلند که صدا نیست  

 بلندی را من دیدم به قامت جعبه ی که 

 درازی از پاهای تو بود  بوی همه تو بود 

 وچشم های بسته ام بستگی به حالت خابیدنت داشت  

دختر لمزان    

رحم مادریست سفالی  وقتی خندیدی وجمع شدی  

شایعه احمدرضای بود که روی تخت دونفرات قلت می خورد 

 از تنهای خودش توی شیشه تکراری وسرد  

سرمارا درفاصله خط خطی دستانت بو کشیده ام  

سیگار کشیدی؟!   سیگار برگ  

 نگرانشان  نباش 

تمام چراهگاه ها را چریده اند  

دیگر چونانی نمی خواهند  

ازصبح زود امروز  

دماوند را دنبال جای پاهایت فلوت می زنند

قول داده اند 

بزهای که هر صبح شیر مرا می دوشند.   

پ:احمدرضا احمدی شاعری که مرگش شایعه ی شد برای بهار ۸۸
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد