طیبه شنبه‌زاده


به هر کجا که آن پاهای بلند

وهر کجا که سم اسب های راضی از علف اسفند                                                                                                               

به هر کجا که برود دست کشیده ی آن آب

این بخش تن با بوی انجیر تمام نشده است

که مثل باد ازجانب اطراف می آیی بالاخره

          با بویی از قد بلند

               وقطعه ی بهار.

 

به یک قسمت نیمه ابری متمایل بودیم از پنجره

همین جوری

به ابری که گرفته بود نزدیک چشم

به کمی روشن شدن هوا از قدم زدن

مثل ابتلا به مسیر سی سخت درفصل بارندگی

به مادرم گقتم :مادر شدن آمده بهم با دو کیلو اضافه وزن در جغرافیای بی خوابی؟

 

این توحش لب های بر آماسیده تا کی؟ تا کجا؟

 

به بخش دوم تن معترفم

روی روشن شدن رادیو از گوش بغل

روی مرکزیت اجسام پودر شده ی اطراف

این خودم    مثل خودم         مادریم.

طیبه شنبه‌زاده


ما بعد ازظهر های هم بودیم

با عطرهای خوش حال از چهره ی دور

دلبسته ی رطوبت دست تودر بعدازظهر تابستان.

وگویشی که ما را آسان می کرد

در کشف بوی تازه ی نیمکت وخجالت بغل دستی.

 

کسی باانگشت زیبا

ماتیک وچربی گوشت ماسیده بر لب درشت

از همان جا که قطع شده بودم

آویزان ومردد اخلاق چای بعد ازظهر

که تو پیشم مانده بودی

وآنها با هجوم جلف شان

همیشه پشت در نماندند.

 

چه طور می گذشت ازچهچه عصبی رودی که

                                 در من منفجر بود.

 

پرنده ای که از حاشیه ی جسم تو

تن به آب می داده

بر فرض زیبای عکاس در قطع بزرگ .

 

صورت من یکی /پس از دیگری /که خودم نبود

از تمامیت ارضی تن هایی که گذشت

متواری گوشه ای در موسیقی تراژیک .

گوشه ی متمرکز ما لب بود در خنده.

بلند از قد مهتابی رو به خانه

بخندیم با شرایط مطلوب جسم

تابستان با عطر انگشت زیبا

                       به هوا می رفتیم.

یداله شهرجو


صحنه وارونه است

 

درست اول این سطر موسیقی باید نواخته شود

تو وارد صحنه می شوی

چرخی می زنی

درست روی موج شکنها

پاهایت را در آب آویزان می کنی

و موسیقی دوباره

جفتی خالو قنبر ساز دلو

صحنه دارد برای این ادامه وارونه می شود

آمده ای روی موج شکن ها

پاهایت آویزان            

به انگشت اشاره ای که بالا آمده از کف ها

آقا اجازه ...

من از این متن سر در آورده ام

کدام سمت موج شکن بایستم

کجای ساز دلو برقصم

اصلا سرکنگی روی موج شکن کار خوبی است

***

دوباره به متن برگشته ایم

درست از همین جا بود

قایق وارونه شد

دیالوگ ها در هوا معلق

صداها به شدت به موج شکن ها خورد

***

دلو بکوب

سرکنگی آخرن

انگشت

توی همین کف ها گم شد

از متن می شد فهمید

اشاره این انگشت به ساز دلو بود

باید از سر همین سطر بنوازی

تا موج شکن

تا انگشت اشاره در کف ها

سرکنگی

سرکنگی

سرکنگی

************************************

 

سرکنگی: رقص بندری

دلوو خالو قنبر: از نوازندگان مینابی

رضا عابدینی


با همه آرزوها که در کنار باران گذشت

تا به تماشای تو

صبح را سپید

و انتظار آمدن باران

کنار تماشا

کفش هایم را پیدا کنم

و به سمت صبح

پرستوهای سپید

و اینک در باران

مرگ از کنار صبح می گذرد

رضا عابدینی


ایستاده

نشسته

حرف های مرا تکرار می کنی

و خواب دست های ما

 

خروس صبح که بیدار می شود

لیوان ها را

به آینه می سپاری

خروس تکرار می شود

اما حرف های من به شکل صدای تو

خود را باز می یابند

ودست ها

آینه ها به حضوری دیگر

با دعوت از صدای تو

 

فاصله میان من و صدایم

خروس را بیدار می کند

وقتی که صدایم را نمی شنوم

بر سایه دست هایم

 صداهایی خوابیده است

که خروس را نمی شنوند