طیبه شنبه‌زاده


ما بعد ازظهر های هم بودیم

با عطرهای خوش حال از چهره ی دور

دلبسته ی رطوبت دست تودر بعدازظهر تابستان.

وگویشی که ما را آسان می کرد

در کشف بوی تازه ی نیمکت وخجالت بغل دستی.

 

کسی باانگشت زیبا

ماتیک وچربی گوشت ماسیده بر لب درشت

از همان جا که قطع شده بودم

آویزان ومردد اخلاق چای بعد ازظهر

که تو پیشم مانده بودی

وآنها با هجوم جلف شان

همیشه پشت در نماندند.

 

چه طور می گذشت ازچهچه عصبی رودی که

                                 در من منفجر بود.

 

پرنده ای که از حاشیه ی جسم تو

تن به آب می داده

بر فرض زیبای عکاس در قطع بزرگ .

 

صورت من یکی /پس از دیگری /که خودم نبود

از تمامیت ارضی تن هایی که گذشت

متواری گوشه ای در موسیقی تراژیک .

گوشه ی متمرکز ما لب بود در خنده.

بلند از قد مهتابی رو به خانه

بخندیم با شرایط مطلوب جسم

تابستان با عطر انگشت زیبا

                       به هوا می رفتیم.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد