امین امیری


باد باعث یک بند رخت شد

این اتفاق انقدر تکان دهنده بود که آتش گرفت

و به سرعت باد و برق لبت دور شد

ماه که سنجاق بود به بالکن رسید

موهای تو را به بغل داشت

آن وقت خنده تو به بند رخت خورد به لباس های زیر

و من از موهای تو دست کشیدم

 

این جا یعنی درست پهلوی تو چه چیز کار آتش نمی کند

آن جا که بوسیده بود گلوی تو بود درست است

راه عطسه بسته بود

راه عطش از تابستان میان بر می گذشت

هراس تو از آب و صدای اسب سیفون ساخت

یخچال یا گودال بالاخره شد

دست هایی که به سینه زدند میان بر به آب زدند

این آخری دل شیر می خواهد

گرفتن تو از آب باز

آن جا که بوسیده بود باز

 

کنار رفت و قرمز معلوم افتاد

کمی بعد معلوم شدی که گفت: آتش

آنچه دیدم می شنیدم نبود

زرد خودم بود بی صدا

پرو می شدم از تو

دیدم   زانو زدم   بلوزم را شبانه گرفتم بغل  و شبانه گریختم 

بالکن را بهانه کردم

آن وقت خنده های تو همه را به دوزار می گرفت

مشکی انبوه بود از چشم

کجا می رفت تا خنده

پا می شد در کفشی که پر بود از گل به خودم

پیدا می شد بالاخره جورابم آن هاله بو

در ماه آن مجله پورنو

ور می رفتم با دسته در گودالی هوایی

 

تا این که بعد فقط کمی بعد آمد

درست پهلوی تو آن جا که بوسیده بود

باد دست برده بود پیش از این ترس ترمز نبود

ایستاد باد تو را کادو کرده بود

رژها سرهای بریده اند

اشک ها چشم نشنیده اند

دیدم دست ها تکان می خورند با تخت روان شانه های لرزان من اند

بریدم   اسب بند نمی آمد

تکان دهنده بود اما نه انقدر که بگویی: دواگلی

پیدا می شد در کشوی هر کس که یک سر و دلی داشت

در پلاستیک دوا

قرمز ریز زرد درشت

تلق های پر صدا

در راه آب  بقایای ماهی و بال

بند نمی شد هرجا هرکی هروقت که می شد می آمد

یک عکس تکی توی عینک آفتابی می افتاد

با شکاری  که زیر پا گذاشته بود ماه ها را  آب ها را

 

اما پهلوی تو آتش علامت است

عرق گیر علامت است

 

آنچه می دید  نشنیده بود

باد باعث یک بند رخت شد

و این یعنی که

خنده دار شد

امین امیری


به صورت پدرم رد ریل می دیدم

جاپایی از کوپه و سوت

آژیر ماشین ریش می کشید

در جایی از شب های تو

در سکانس نرسیده به لندن تلوتلو می خورد

سوت می زد

سینه می زد

شبیه بود به شب های روشن

 

من و پدرم

من و پدرم

کوپه کوپه خود را از صبحانه به شام می بردیم

از سنگر پشت اپن می پریدیم

دن کیشوت را می بردیم

تا قابلمه بر سر شکل پهلوانی تو

 

نویسنده ای من و پدرم را نوشته بود

و گفته بود

تو اگر به اتاق خالی نویسنده ای در نیویورک شبیه نباشی

شبیه شمری

تو اگر بمب نبندی

تو اگر آب نبندی

 

من و پدرم

من و پدرم

 

حیف که زنگ می خورم

وگرنه ساعت ها بچه ها را در کوچه ها فیلم می کنم

موسی بندری

   

   به آن که عاشقانه رفت به محمد حقوقی

 

 

جا دارد       که از جابر خیزیم 

چراکه داردعبورمی کند         این عابر مست

و  شکست     اصلا وابدا         که ان چه هست          همین

 

 

ای این نیمه شب های بیمار         و      بی ما اران می صدساله

که ره یکشبه هم            به این حکایت

عجب عاقبت تلخی بود

 

 

وقتی سوراخ سورخ می شود          از خالکوبی گلوله وگلو

همه راه های اسمان     حتی که نه      دراین زمان    که اصلا مگو

پس ازچه گله می کنی              کاغذ به کاغذ بند نیست

یک سطر پر از خون و خند ه

 

 

او عبور می کند دارد     که     دارا نه زیرباران    نه با یک اسب زیبا

که تمام متن زخمی کتاب          که تاب اور همین دم

که ادم نمی شوداین دل بریان

 

 

عاشقانه نمی خواستم بگویم     برای شما    که عشقان سر شکسته  نمی گذرند

و نمی گذارند این تابوت        دراین نیمه شب        چه غربت پرباران

 

صدای نباریدن است که می بارد

صدای نیامدن   و   عبورکسی است         که درغبارهم می شوداینه ای مثلا

 

داردجاکه ازجابرخیزیم       همگی اگر نه         لااقل یک عده ای از ما

چراکه داردعبورمی کند      مست این عابر    شاعر       

محمد ذوالفقاری


ریشه ی این دل            دل قدیمی

ته اقیانوسها هم سر در آورده

نیازی به تحقیق نیست

کافی است دو تا پلک روی هم باشند

 

 

از اعماق اقیانوسها اگر پیدایم نکردی

بی خیال

لابد ارزشی ندارد

یا من در جای خود قرار دارم.

من در اینجا به دو پلک روی هم ، هم بنالم

اگر جای من اینجاست همین جاست

قرارمان باشد به آن اعماقها.

آن اعماقها دیگر روی سر هم خراب نمی شویم

و هیچ لنگه کفشی هم از راه نمی رسد            تف بیندازد

اگر اختلاف نظزی هم بود

قرارمان همین بوده

تو فقط یک بازوی قوی می خواهی

من هم اوه ه ه...

تا بخواهی ریشه دارم

تر و تازه

از آن اعماقها سر در آورده اند

محمد ذوالفقاری


که بنازیم

به این رخ و به این تماشا

که کاکل زری است و در به دری اش شیرین

و دلبری اش شده مکافات درست نیست

باید بر علیه اش سر کوچه ها

آگهی و تبلیغات مثبت ِ ضد ِ دختر کرد

و گذاشت هر کس از هر شب از راه می رسد حرف کار و زندگی بزند

و بخندد برای دل خدا

و گریه کند برای حال زاری.

                                   اما شما دختر و پسرهای جوان

                                   اگر گریه کنید یا بخندید خیلی بد است

شماها راه های دیر و درازی در پیش دارید

هنوز درست نیست علیه هم تبلیغات مثبت کنید

ولی مطمون باشید

از این کوچه بگذرید ناگهان به کوچه ی بعدی می رسید

و همین طور

در ادامه به دختر و پسرهای خوشکلتری می رسید که خسته شده اند

و همان جا هم ازدواج کرده اند

به همین سادگی

که کاکل زری بوده                و شیرین بوده

و در به دری اش حالا مکافات باشد

سر کوچه دختر

بخندد یا گریه کند