سعید آرمات


1

فرض اول روی لکه ی درصورت یک نفر مانده است

 انگارصورت تمیزی بدون لک

می توانم روز آهسته ای را در تماشای او با شم

در فرض های بعدی دستم در کیف کسی می رود

ژل مخصوص یک کار

تیوپ پر از ضد آفتاب  با بسته ی قرص نعنا

تو چند ساعت است ارزان رفته ای

از توی یخچال میوه تا روی میز هم آمد

دست روی دست هم نشست

در زیپ کوله ی من انگشت سفید بلند تو هم رفت                                                       

بازی تازه ای نداشتم  قبول

ولی سرم که ازمیان دو دست برگردد  

باقی معناها طرف تواند

در نظافت بعدی لکه ی رژ از روی در می رود

 

2

اصلن کیف تو داخل اتوبوس چرا جا نماند

در اتفاقی که باید دود از پشت شیشه بلند می شد

 تا تو زانوهایت از پله می آید بالا

در جای خالی که از تو بلند می شوم که به جای من بنشینی

در ناخن لاک خورده ی تو فرو می روم در چرمی پاره

اصلن تو فرض را از این جا با من بیا پایین

وسط یک بوتیک خیابان در نقطه های روپوش تو تمام شده است

تو داری باز گره را می زنی تمام شده است

من راهم را دنبال یک نفر دیگر رفته ام

تو از گره روسری شل می شوی 

سرو صدای تو بلند است

توناگهان از بوتیک پرتی  من از لثه ی تو

در قرصهای نعنای تو دست من رفته است

  سعید آرمات


می پیچم دور ملافه ای که کوتاه است

با کُره ی جغرافیایی که روی میز

این اتاق

کوچک است که تو از اتوبوس مستقیم پیاده می شوی در من

 

چند راه مختصر در کفش های تو رفته شده است

چند عطر زنانه در آشپزخانه ی یک مسافر خانه میانه ی راه

به تو رسیده است

تو جهان را یک جا با خود آورده ای روی تخت

در اتاق من که عنداللزوم مرکز عالم است

در ملافه هایی که از تو بلند تر می شوم

در کاسه ی لعاب داری که یک ساعت پیش

یخ روی پیشانی من بوده است

تب از روی پیشانی بالا رفته است

در مقام صفر

اندوه از تبم بیشتر نیست

از کلاهی می گفتی که درخیابان پیدا کردی اما از سر من زیاد است

از دستی که به من می زنی

یا از راهرو که بلند است وقت رفتن در کنار سایه ی تو

من اینها را می پیچم دور خودم از هوای سرد

از دستی که تو برداشته ای از پشتم

از نوار باریکی که لابه لای موهای تو با دست من رفته است و سبز

این چیزها می آیند که دیده باشم جهان را از پشت پلک های نازک توبزرگ

 تو عطر می زنی

من در اتاق دورملافه ام پله ها می پیچند بالا

تو عطر می زنی

سی وسه سال از من بالا رفته است

کدر می شود وقتی در پاگرد از پاشنه های بلند تو

صدا پایین می رود

صدای ترمزِ دست اندازِ کنار خانه که باز با تو بلند است

  امین امیری


باد باعث یک بند رخت شد

این اتفاق انقدر تکان دهنده بود که آتش گرفت

و به سرعت باد و برق لبت دور شد

ماه که سنجاق بود به بالکن رسید

موهای تو را به بغل داشت

آن وقت خنده تو به بند رخت خورد به لباس های زیر

و من از موهای تو دست کشیدم

 

این جا یعنی درست پهلوی تو چه چیز کار آتش نمی کند

آن جا که بوسیده بود گلوی تو بود درست است

راه عطسه بسته بود

راه عطش از تابستان میان بر می گذشت

هراس تو از آب و صدای اسب سیفون ساخت

یخچال یا گودال بالاخره شد

دست هایی که به سینه زدند میان بر به آب زدند

این آخری دل شیر می خواهد

گرفتن تو از آب باز

آن جا که بوسیده بود باز

 

کنار رفت و قرمز معلوم افتاد

کمی بعد معلوم شدی که گفت: آتش

آنچه دیدم می شنیدم نبود

زرد خودم بود بی صدا

پرو می شدم از تو

دیدم   زانو زدم   بلوزم را شبانه گرفتم بغل  و شبانه گریختم 

بالکن را بهانه کردم

آن وقت خنده های تو همه را به دوزار می گرفت

مشکی انبوه بود از چشم

کجا می رفت تا خنده

پا می شد در کفشی که پر بود از گل به خودم

پیدا می شد بالاخره جورابم آن هاله بو

در ماه آن مجله پورنو

ور می رفتم با دسته در گودالی هوایی

 

تا این که بعد فقط کمی بعد آمد

درست پهلوی تو آن جا که بوسیده بود

باد دست برده بود پیش از این ترس ترمز نبود

ایستاد باد تو را کادو کرده بود

رژها سرهای بریده اند

اشک ها چشم نشنیده اند

دیدم دست ها تکان می خورند با تخت روان شانه های لرزان من اند

بریدم   اسب بند نمی آمد

تکان دهنده بود اما نه انقدر که بگویی: دواگلی

پیدا می شد در کشوی هر کس که یک سر و دلی داشت

در پلاستیک دوا

قرمز ریز زرد درشت

تلق های پر صدا

در راه آب  بقایای ماهی و بال

بند نمی شد هرجا هرکی هروقت که می شد می آمد

یک عکس تکی توی عینک آفتابی می افتاد

با شکاری  که زیر پا گذاشته بود ماه ها را  آب ها را

 

اما پهلوی تو آتش علامت است

عرق گیر علامت است

 

آنچه می دید  نشنیده بود

باد باعث یک بند رخت شد

و این یعنی که

خنده دار شد

امین امیری


به صورت پدرم رد ریل می دیدم

جاپایی از کوپه و سوت

آژیر ماشین ریش می کشید

در جایی از شب های تو

در سکانس نرسیده به لندن تلوتلو می خورد

سوت می زد

سینه می زد

شبیه بود به شب های روشن

 

من و پدرم

من و پدرم

کوپه کوپه خود را از صبحانه به شام می بردیم

از سنگر پشت اپن می پریدیم

دن کیشوت را می بردیم

تا قابلمه بر سر شکل پهلوانی تو

 

نویسنده ای من و پدرم را نوشته بود

و گفته بود

تو اگر به اتاق خالی نویسنده ای در نیویورک شبیه نباشی

شبیه شمری

تو اگر بمب نبندی

تو اگر آب نبندی

 

من و پدرم

من و پدرم

 

حیف که زنگ می خورم

وگرنه ساعت ها بچه ها را در کوچه ها فیلم می کنم

موسی بندری

   

   به آن که عاشقانه رفت به محمد حقوقی

 

 

جا دارد       که از جابر خیزیم 

چراکه داردعبورمی کند         این عابر مست

و  شکست     اصلا وابدا         که ان چه هست          همین

 

 

ای این نیمه شب های بیمار         و      بی ما اران می صدساله

که ره یکشبه هم            به این حکایت

عجب عاقبت تلخی بود

 

 

وقتی سوراخ سورخ می شود          از خالکوبی گلوله وگلو

همه راه های اسمان     حتی که نه      دراین زمان    که اصلا مگو

پس ازچه گله می کنی              کاغذ به کاغذ بند نیست

یک سطر پر از خون و خند ه

 

 

او عبور می کند دارد     که     دارا نه زیرباران    نه با یک اسب زیبا

که تمام متن زخمی کتاب          که تاب اور همین دم

که ادم نمی شوداین دل بریان

 

 

عاشقانه نمی خواستم بگویم     برای شما    که عشقان سر شکسته  نمی گذرند

و نمی گذارند این تابوت        دراین نیمه شب        چه غربت پرباران

 

صدای نباریدن است که می بارد

صدای نیامدن   و   عبورکسی است         که درغبارهم می شوداینه ای مثلا

 

داردجاکه ازجابرخیزیم       همگی اگر نه         لااقل یک عده ای از ما

چراکه داردعبورمی کند      مست این عابر    شاعر