مسعود فرح
هم گویی با زنده یاد ساجده کشمیری
نه می توانی برم بگردانی از جریان موی رگ هایی که چشم را خون می دهند
سرخ رنگ ها به محو دچار شده اند که سوخته تب در رهایی تن رها رها
که بخار می بینی / و پرتاب نارنجی و پرواز و خواب نخوانده و
آوازی که شعر ها قرار است که بخوانند
فاطمه زارع
تمام جاده های زمین را ختم به خیر کرده ای
با اتوبوس آمده ام عروسی دست ها بوی تو می دهد
ترمینالٍ انتظار ِناخنِ ِ ضربه خورده تو!
چقدر به تو خندیده بودیم
جواد قاسمی
خواب از چشمانم رفته با سرعت ۸۰ دور در ساجده
دماوند می شوی وقتی از کوه سخن می گویی
ازتنهایی دستهای که هااا می شود هاااااا
چقدر کلمات سردشان است