سعید آرمات


در پرسه زدن های چندی پیشم به غزلی بر خوردم از سید مهدی موسوی که مرا به تأمل واداشت.رهبری نقد در شعر کلاسیک به خصوص غزل به طور قطع در این سالها با بحران جدی روبه رو بوده است چرا که نگاه به این قالب هنوز هم برای اغلب سرایندگانش آمیخته با شیفتگی است.

بدتر اینکه کمترین معیار شعر بودنش داشتن وزن و قافیه است که متأسفانه در بسیاری موارد به بزرگترین معیار آن تبدیل شده است.در جلسات به اصطلاح جدی نقد آن نیز که نمونه اش سال پیش در همین بندرعباس برگزار شد به عرض ارادتمندی غزلسرایان سرسپرده  به دو سه نام ِپایان پذیرفته گذشت. دوست ترک نژادی که سینه چاک منزوی بود احتمالاً به خاطر تعصب نژادی حاظر نبود نام کسانی دیگر را به عنوان غزلسرایان مهم این سالها بپذیرد و یکی دیگر که سرسپرده ی بهمنی بود شده بود جبهه ی مقابل و کم مانده بود کار به دوئل بکشد و این می شود جلسه ی آسیب شناسی غزل امروز! این در حالی است که منزوی چند سال است درگذشته و بهمنی هم از اوایل دهه ی هفتاد کار قابل ملاحظه ای به عنوان مجموعه ی غزل ارائه نکرده است !

ادامه مطلب ...

آذر شیردل

 

آشیل


با امروز 4 ماه وده روز  می شود که ندیدمت، اگر طلاقت داده بودم تا حالا عده ات هم تمام شده بود  وراحت زن نره غول شده بودی .  

نره غول که توی ذهنم بالا وپائین رفت دهنم گس شد انگار یک هورت چای  داغ ریختند توی گلوم که تا ته معده ام را سوزاند. صدای اذان از مسجد سر کوچه می پیچید توی سرم، حالا حتما می دوی وچادر سفید گل ریز می گذاری سرت ومی ایستی سر قبله ، چند دور تسبیح می گردانی ، قرص  صورتت زرد وسفید لای چادر گم می شود ویقین نره غول هم می ایستد جلویت به نماز که مرد باید جلوتر از زن بایستد  تا حواسش پر ت نشود. من می ایستم جلوی آینه ، مادر می آید کنارم ، دست می کشد به موهایم، می گوید : ازش خوشت اومد ؟ سرخ نمی شوم دوباره می پرسد می گویم : بد نبود. دوسه ماهی می شود که پیله کرده بود تورا ببینم . نمی توانستم باور کنم یا می ترسیدم نمی دانم . از اینکه یک دست ناقص را نشان بدهم  یا اینکه نه بشنوم وغرورم جریحه دار بشود، شاید هم ته دلم  چون زنی غیر مادرم ندیده بودم می ترسیدم. نمی دانم چی شد ، اما هر چه بود تو سر سفره نشسته بودی و من با دستی با سه انگشت  کیک دهنت گذاشتم . پرک انگشتت که خورد به دستم حلقه از دستم افتاد . ضعف کردم، با همان سه انگشت حلقه رفت توی دستت ، تو شدی زنم.

شب مصیبتی بود عجب ، نمی دانم باقی مردها چطور بودند، اما  فکر نمی کنم کسی نگران باشد چطور باید زنی را  بغل کند. یعنی نره غول هم همانطور سخت  و تورا صاحب شده بود؟با دودست حتما خیلی بهتر می شود  صورت زرد تورا دید، حتما پوست زیتونی توبا ده انگشت بهتر لمس می شود .

ادامه مطلب ...

امین امیری

 

بالکن در نیار از خودت                                                   

 


سر می زند از آن که بفهمی بیش نیست آفتاب

این یعنی کرکره با دست های تو رفت

در دست های تو صبح  شد

 

دست ها را گرفت می توان پیش رفت

به وقوع است عشق به سرعت برق لبی

در یک خون بازی ساده به وقوع وَ زل به تو است

 

حتا از کشته یک سوسک در آورد خنده های تو را می توان

چندش کمی از توست می توان بالایش گرفت وُ نوازش کرد

گوشه هایی را به تو برخورد و نبوسید

فقط چندش که نیست

کشتن که نیست

ادامه مطلب ...

فاطمه زارع



صبح است

شب که می شود گل های روی پتو با هم حرف می زنند 

ومن قسمتی از ملافه را دور دهانشان می پیچم

رنگ سرخ می ریزد بیرون 

می پاشد روی سکه های عهد قجری   

عصر سبیل

صدای جرینک جرینگ      کیف پول 

توی کیف پول خبری از ریش های بلندت میگیرم

  

ادامه مطلب ...

امین امیری


شعر در اتاق

 نگاهی کوتاه به اثری از فاطمه زارع

1- شعر با یک تصویر خوب شروع می شود(شب که می شود گل های روی پتو با هم حرف می زنند) و دو سطرِ بعد در ادامه، با پیچیدن ملافه دور دهانِ گل های پتو و ریختن رنگ سرخ به بیرون، تصاویر خشنی نشان می دهند. اما این خشونت از آن خشونت های معمول نیست همین هم باعث می شود شروع، شروع لغزنده ای باشد و به محض خواندنش مخاطب را پرت کند به وسط کار، همین تفاوت. خشونت، معمولی نیست و شاید بشود آن را نوعی عصبانیت دانست که ناشی از ناتوانی ست، از تنهایی که راوی را در اتاقش در عصری که زندگی می کند حبس و او را تنها با دغدغه هایش رها کرده است. شعر، شعر اتاق است. حال و هوای شعر هم باید همین فضا را ترسیم کند. اتاق محدودیت ایجاد می کند محدودیت تنهایی به وجود می آورد و تنهایی باید نشان داده شود. توجه راوی به حرف زدنِ گل های پتو و عکس العمل نشان دادن او، تصویر تنهایی ست.دقت روی جزئیات اتاق، قاب های عکس، میز صبحانه، رخت خواب،کیف پول همگی جزو تنهاییِ راویِ شعرند.


ادامه مطلب ...