سعید آرمات


در پرسه زدن های چندی پیشم به غزلی بر خوردم از سید مهدی موسوی که مرا به تأمل واداشت.رهبری نقد در شعر کلاسیک به خصوص غزل به طور قطع در این سالها با بحران جدی روبه رو بوده است چرا که نگاه به این قالب هنوز هم برای اغلب سرایندگانش آمیخته با شیفتگی است.

بدتر اینکه کمترین معیار شعر بودنش داشتن وزن و قافیه است که متأسفانه در بسیاری موارد به بزرگترین معیار آن تبدیل شده است.در جلسات به اصطلاح جدی نقد آن نیز که نمونه اش سال پیش در همین بندرعباس برگزار شد به عرض ارادتمندی غزلسرایان سرسپرده  به دو سه نام ِپایان پذیرفته گذشت. دوست ترک نژادی که سینه چاک منزوی بود احتمالاً به خاطر تعصب نژادی حاظر نبود نام کسانی دیگر را به عنوان غزلسرایان مهم این سالها بپذیرد و یکی دیگر که سرسپرده ی بهمنی بود شده بود جبهه ی مقابل و کم مانده بود کار به دوئل بکشد و این می شود جلسه ی آسیب شناسی غزل امروز! این در حالی است که منزوی چند سال است درگذشته و بهمنی هم از اوایل دهه ی هفتاد کار قابل ملاحظه ای به عنوان مجموعه ی غزل ارائه نکرده است !

خدایش بیامرزد میرزا آقا خان کرمانی از پیشگامان نقد در عصر مشروطه از جمله کسانی است که به نقد محتوا و فرم شعر کلاسیک پرداخته است وی در مقدمه ی مثنوی سالاریه ی خود در باب محتوا از مداهنه و چاپلوسی جمهور شاعران ایران انتقاد می کند و ثمره ی شعر صوفیانه و عارفانه ما را تنبلی و کسالت حیوانی و گدا پروری می داند اما نکته ی مهم را در باب فرم شعر این گونه بازگو می کند:

« مقصود مردم عوام از شعر همان وزن و قافیه است حال آنکه وزن و قافیه عارض شعر گردیده است ؛نه اینکه داخل در ماهیت شعر باشد» و در ادامه می گوید: «در فن زیبایی شناسی تا کنون هیچ معیار قطعی و مطلقی نیافته اند مگر ذوق و سلیقه و اساس ذوق و سلیقه هم عادت است.»(اندیشه های میرزا آقا خان کرمانی، فریدون آدمیت، ص214 )

بایک نگاه سرسری می شود فهمید که بزرگترین اشکال غزل نویسان امروز این است که  غالباً دچار رمانتیسیسم اند. صحبت از ممنوعیت از عشقی زمینی آنها را در شعر هم زمینگیر کرده  یک نفر می نویسد «بانو» فردا همه گیر می شود. تا چهار پنج سال این بانو بود تا پیر شد و از قیافه و مد افتاد بعد سوگلی دیگری به نام«سارا»آمد واین ماجرا ادامه دارد. واقعاً در عصر چت و ای میل و سیتی سنتر مشکل بزرگ ناتوانی در ارتباط است ؟

مشکل بزرگتر این است که  در اغلب این غزل ها از یک شیوه ی روایتی استفاده می شود و آنهم روایت خطی است.این شیوه را بیش از سی سال پیش شاعران استفاده می کردند اما یادمان باشد که سی سال پیش اکثر داستانها نیز به همین شیوه روایت می شد حتی فیلمها هم  غالباً روایتی خطی داشت.اما امروز هم فیلم و هم داستان تغییرات زیادی کرده و روایت خطی برای مخاطب  جز کسالت و ملال چیزدیگری ندارد.یادمان باشد که تکنیک روایت خطی را ما شاعران از داستان گرفته ایم و امروزه در داستان امکانات به مراتب تازه تری  برای جذب مخاطب به کار برده می شود. بسیاری داستان نویسان جوان از دهه ی هفتاد به فکر بازنگری در امکانات زبانی افتادند ،ارجاعتان می دهم به رمان دل دلدادگی از مندنی پور یا جن نامه ی هوشنگ گلشیری و بسیاری داستان های دهه ی هفتاد به بعد. حال آنکه به نظر می رسد کار بازنگری در زبان پیش از اینها بیشتر به عهده ی شاعران بوده است.اما آیا در غزل این اتفاق ها افتاده است.می شود گفت در پاره ای غزلها ی موسوم به غزل فرم بله.

 در شهر ما فعلاً دکان غزل تعطیل است  و پشت این دکان معلوم نیست چه می گذرد.گویا همه چیز در دهه ی هفتاد مانده است حتی جسارت تنی چند از شاعران جوان شهر ما. کسانی مثل بلقیس بهزادی،فهیمه نظری،فریبرز نظری ،اردشیر شریفی،امینه دریانورد،حامد نوردی و...اما توصیه به حضور و درک موقعیت انسان معاصر و همگامی با هنرهایی مثل سینما و موسیقی و داستان وحتی شعر پیشرو می تواند کمکی به شروع دوباره غزل سرایان باشد در این غزل موسوی پیش نهادهای خوبی می بینم که تا کنون کمتر دیده ام .این غزل می تواند دیالوگی برقرار کند با غزل سرایانی که نگاهی دور مانده از هنر و انسان معاصر دارند.اگر چه این نیز یک غزل است با مشکلات فرمی مربوط به کلیت قالب غزل اما در معنا جسارت هایی دارد بیش از آنچه که در غزل دیده ایم .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد