علی تسلیمی بخواند

سعید آرمات


علی تسلیمی بخواند

انجمن شعر‌سال 68 بندرعباس، سالهای عجیب وغریبی داشت. گوش تا گوش یکی از اتاق های خانه‌ی فرهنگ ازهر‌طیفی وباهر‌تفکری‌شاعر‌نشسته بود. سال هایی که پیری وجوانی به رخ کشیده نمی شد ونو و کهنه، سیگار و جدالشان را درهمان اتاق خاموش می کردند و      می آمدند بیرون. ما ملغمه ای بودیم ازادبیات انقلابی، شعرعاشقانه ی لیریک،جنگ،سطحی نگری شعر نو،نوستالژی،مذهب با گرایش هایی به گذشته وبه ترانه هایی که مردم کوچه وبازار می خواندند وعمقشان از بسیاری شعرهای فاخر امروز بیشتر بود. علی تسلیمی با چند دفتر شعر آمده بود برای مجوز چاپ، آن روزها گویا نه اداره ارشاد میدانست ونه انجمن شعر که اصولن کار هیچ انجمن شعری دادن مجوز چاپ نیست وما قبل از وقوف به هر مسئله ای سعی می کردیم با نقد دفتر هایش و اینکه نوشته هایش یک مشت شعارند ونه شعر؛او را از داشتن کتاب شعری ولو در ذهن، محروم کنیم.علی تسلیمی شاعر نبود یعنی اصلن در ارتباط با کلمات نبود  تنها چند کلمه به دست داشت ودر سرهوای یک انقلاب بزرگ. کلماتش آزادی، برابری ،انسان ،عدالت که دیگر شعار شده بودند واز نفس افتاده .کلماتی که به مثابه ی کارگران خسته ی یک انقلاب بودند و حالا دیگر داشتند دوران تقاعد و بازنشستگی خود را طی می کردند. و انقلاب با کلمات دیگری آمده بود ودر فضای سال شصت وهشت ؛سال بعد از جنگ؛ پایان کامل وعده وعیدهایی بود که امثال تسلیمی در فضای مرده و توهم بار آن به زندگی خود وبه دور از واقعیات موجود جامعه زندگی می کردند.نشانه ای از یک زخم که از دهه پنجاه با خود آورده بود واین نشانه را تا لحظه ی مرگ با خود داشت. این را من درست روزی فهمیدم که به هیچ وجه حاضر نشد با ماشینی که سوار برآن بودیم به خیابانی وارد شود که به بیمارستان شریعتی منتهی می شد و آن زخم ها را از آنجا با خود داشت از سال پنجاه وهفت و رمز بیمارستان شریعتی را چند روز بعد یکی از دوستان همراه وا گشایی کرد.

به هر حال همین ها هستند تکه هایی از پازل گم شده ی ادبیات. نه در شعر می مانند و نه احتمالن در یادها اما در وقت زندگی راه و رسمی دارند که متفاوتشان می کند از عوام .آرمان خواهی شان وپا سفت کردنشان در نوعی عقیده  از آنها آدم هایی شریف ساخت. تئوری      نمی دانست و نه حتی تا آخر عمر فرق شعر را از غیر شعر باز شناخت اما با این وجود صداقت او در زندگی کردن هنر بزرگ و نا یابی بود که بسیاری هنرمندان صاحب نام ندارند.

نظرات 1 + ارسال نظر
گن جیش کک یکشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 12:14 ب.ظ

علی تسلمی

هر وقت که می دیدمش احساس می کرد خیلی عمق ها ناشناخته دارد که قدرت کشف اش را ندارم
اصولن هم کلام هم نشده بودیم هیچ وقت
فقط یک دفعه آخرین ماههای زندگی اش بود!
مسیر طوبی تا شهربانی
از آبودان می گفت و می پرسید

انگار می خاست یک گرهه کوچک برای من باز کند از خودش

چقدر مرموز
وآرام
ورنجوربود پیرمرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد