سعید آرمات


خط‌ها، خاک ها و یادهای ساجده کشمیری

در یادهای ما از ساجده کشمیری احتمالاً سه چیز باقی می ماند، اول از همه نحوگریزی های زبانی اوست که برجسته ترین جنبه شخصیت شعری او بود دوم رنگهای  پرتقالی لباس او و دیگر روش اوست در نقشهای خط. در این که ساجده بیش از آنکه خط را بنویسد آن را نقاشی می کرد دوستان نزدیکش را  کمترین شکی نیست شخصیت ویژه ای که او برای هر حرف در جایگاههای متفاوت قائل بود با دقت در خط نویسی هایش قابل رد یابی است تا جایی که یک حرف واحد را در عبارتها و جمله های مختلف ،به شکلهای متفاوت می نوشت  این عبارتها و جمله ها شاید بهانه ای باشد برای ما که دوباره یادی کرده باشیم از او و شاید بیان حس همدلی با دوست نزدیکش فاطمه زارع.



در مراسم فرش خاکی امسال فاطمه و خواهرش به همراه وحیدرضا زارع به شکل حیرت آوری بخشهایی از خط ساجده را با خاک های رنگی بر صفحه ی ساحل هرمز نقش کرده بودند برای من که بی هیچ دغدغه یا حتی کمترین ذهنیتی به هرمز رفته بودم تا فقط شبی در پای  دریا با صدای موجها بگذرانم دیدن این بخش از کار حکم دیدن شکستن امواج را داشت و از همه ی آن سفر بیست و چهار ساعته از تمام فرش پر نقش و نگار به داشتن  تکه ای از آن در عکسی یادگاری قناعت کردم با یادی و سپاسی  دوباره از فاطمه زارع و خواهرش و  وحید رضا زارع مهرجردی

نظرات 3 + ارسال نظر
گن جیش کک پنج‌شنبه 26 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:20 ب.ظ http://gonjeshkakeashemashe.blogsky.com/

یا سلام به آقای آرمات وبا تشکر از نگاه شما به این طرح
که البته نا گفته نماند که ساجده به صورت خود خواسته قسمتی از فرش خاکی هرمز شد!
چرا که من هم بدون هیچ ذهنیت وبرنامه ی رفتم هرمز که یک شب با دوستان گذراننده باشیم
که شب نشینی با دوستان هنرمند به خصوص عقیل دادی زاده به بحث راجبه ساجده کشید وفضا ساجده اینقدر بود که ما حضور ساجده رو توی جمع حس کرد یم
من هم که بدون هیچ ذهنیت رفتم بودم هرمز ودر واقع اون قسمت کار هم مال حوریه (خواهرم)بود که حتی طرح کار هم کشیده فقط می خواست که پرش کنه
که پیش طرح کار توی ذهنم آومد وتصیم گرفتم کار دیگه ی انجام بدیم
والبته باز هم تاکید می کنم بدون هیچ ذهنیت قبلی ساجده وارد فضا شد و
پیش طرح کار که یک فیگورانسان بود
یادم هست شبی مهمان ساجده بودم وساجده راجب به جمع آوری کتاب دوم با هام صحبت کرد واسم کتاب رو روی یه برگه به نشان دادم که بخانم ومن به خاطره معماهای مرسوم خط رسم ساجده که اول کلمه ات بود با شک وتردید اسم رو خوندم که می شود _رار نه این بود هر چه بینم تو بینم-ساجده خندید واسم کتاب رو دوباره نوشت وخوند
_ق اَ دار نه این بود هر چه بینم تو بینم _وتاکید کرد که ق اَدار همون قراره_
وبعد طرح جلد رو روی سیستم بهم نشون داد که همون فیگور انسان بود واسم کتاب با رسم خط خودش
که بعدها پلک های بسته ساجده هم به اون اضافه شد که بسیار توی طرح خوب نشسته بود
ساجده می گفت این فیگور خودمم
من راجب دست هاش پرسیده ام وساجده گفت ما که دست نداریم ومن در کامل کردن حرفش گفتم هان ما سرا پا چشمیم(وچیزهای راجب به رنج چشم بودن!)واین بود که ایده پیش طرح کار توی ذهن مان اومد
کار رو شروع کردیم یه فیگور که نه خیلی نزدیک به فیگور ساجده بود سمت راست کار وچشم های که از پا آویزن بودن وحتا بزرگ تر خود فیگور هم بود پایین کار
واین شد کل کار اون روز ما تا غروب
کار نیمه تمام بود وما باید می رفتیم غروب بود واحمد هم قول گرفت بود که تا کار تمام نشد نریم بندر من بسیار کار ناتمام بندرداشتم به خاطر اختتامیه نمایشگاه کاریکاتور...
داشتیم می رفتیم ومن وحودی دل کندن برای مان بسیار سخت بود وتا آخرین لحظه چشم از کار نیمه تمام که نمی تونستیم تمام ش کنیم بر نمی داشت
م حتی توی راه که می رفتیم از پله بالا به تمامی دوستان اجازه دخل وتصرف توی طرح روصادر کردیم ورفتیم
به محضه رسیدن
رفتم سراغ کتا بهای ساجی ودست خطش
که توی کتاب اول یه طرح توجه مرا به خود جلب کرد
کتاب اسم از بس که شد به پشت افتاد(پا به هفت)صفحه228
وبعد شعر صفحه قبل رو از دوباره خواندام
انگار اصلا تا به حال این شعر رو نخونده بودم شعر تازه بود ونو انگار ساجی برای همین لحظات سروده بودوحتی اسم حوریه هم توی شعر بود ووبرای من وحوریه حکم یک وحی رو داشت باید فردا بر می گشتم وکار را تمام می کردم..

واین شد که کار های اختتامیه نمایشگاه را با کمک حوری عزیزم تا یه جاهای پیش بردیم وبا یک کسیه نمک ویک کسیه زغال بر گشتیم هر مز
واز قضا همسفران خوبی مثل وحید رضا زارع ومینا ونسرین علیزاده که بسیار پر انرژی بودن
پیدا کردیم که کار با کمک این عزیزان تمام شد
البته با حذف های به لحاظ کوچکی فضا
که خط های منتخی از این شعر اینها بود که بعضی ها هم نتونستیم بنویسیم

"از دنیا رفتن یک شکلی در آورد
حرف بو کند لای دهان دل جگر آلتی با مخلوطی از طبقه احشام

به هامیه! نگذاشته ام بستنی توی دهان بی زبان بی اندازه تف لای چرتکه

زیر بلندی های شهر از دنبالم نکن زیر ابرهای بیرون شهر تخم گذاشته ام

نخ های سوزن دم بال می دهد

برای پا پوشی با پاشنه ایتالیایی

به هر شکل ممکن دهان باز کفش همه را بدهد بیرون

ته رانی دورانی بزند از حاشیه به مشتری

زیز زمین

داردم به پوست جایم باز کند وسط لاهور مسجد ناجور قرار داشت

-نه دورتر-تنگ حوریه سفیدچشمی در قوطی قورمه سبزی
وسط بازی میدان شلوغی

از خاک به پایم به دست بکش به ریخت سایه ی دیوار

درد دردم می کند

چارستون -من-را با دودمان سفالی بکشد

از نصفه شب بشده بیرون نه خوابم می آید"

ویه خط دیگر از جای دیگر
((خاب دیدم برف بارید هم جا سفید کرد)
که هنوز پارچه اش بالای خانه رفته ساجده خودنمایی می کند ..

سپیده مختاری یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:58 ب.ظ http://www.shabihekhodam.blogfa.com

سلام

خسته نباشید

متا سفانه صفحات وبلاگ برام باز نشد

با سلام مطالب به ترتیب عنوان هفتگی به روز خواهند شد برای احترام بیشتر به مطالب

جواد بهرامی یکشنبه 29 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 06:33 ب.ظ http://javad-b.blogsky.com

قانون نمازهای یومیه ات چه سخت بود

تنها به سجاده ی دماوند سجده میزدی

خط های کتابی که گنو سرش نشد

با آیه هائی از ( جدید به اتفاق )

معنی شده ( می در آیت شد )٬چه شد؟

هم وزن شعر تو که تفسیر نداشت

گاهی دهن کجی به جمله وحرف بود

قانون نمازهای یومیه ات که سخت بود.



حالا بگو مسح برف را تا کجا میشود کشید ؟

یعنی به کله عباس های سیاه افاقه میکند ؟

بندر عرق نکند به کپرهای من بگو

پاکیزه میشود تن بو گرفته روی کوه ؟



شرمنده شیر اولی شدم که هزار سال پیش

تنها وضوی مرا به آب داغ گرفته بود

کشمیر تو که التماس غسل نکرده بود

ای وای نمازهای تو هنوز سخت بود.



اما تو نغلتیدی روی برف که اسم شود

اقدس/ فریده / شهلا ورپریریده زن علی

این دختر همسایه ما که اسمش سوت بود

با دست خط عجیب و غریبی که بعد تو نسخه شد

خوابیده اند به پشت

توی یخچال ما

شبها قنوت سرد قرچ قروچ میکنند

تنها کسی به گوش ما اذان نگفته بود

از آن نمازهائی که برای تو...











:ضجه نفهمید که قصه ات کی شروع شد ٬چگونه تمام شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد