نقدها را بود آیا که عیاری گیرند؟

حافظ

انگارش! انگارش!... لابد باید با تو بگویم که...

اصولاً عادت ندارم هرجایی بروم و هرکسی را ببینم این از عادت های بد من است. چند سالی کم و بیش توی لاک خودم بودم البته گاهی به اقتضای شرایط و احساس نیاز دست هم به کارهایی زده ام  مثل برگزاری شب شعرهای ماه وکارهای مشابه آن که البته بیشتر نیز باهمدلی  یک دوتن دوستان دیگر برگزار می شد به جای پرداختن به خودمان به دنبال ایجاد فضا بودیم تا در آن همه باشند و همه نیز رفیق باشند و با خبر از حال هم .

از اواخر دهه ی شصت با خواندن حرف های همسایه ی نیما  فهمیدم که سوای شناخت اصول و موازین شعر چیزهای مهم تری وجود دارد، یک تقسیم بندی ساده برای شناخت راهی که در پیش رو داشتم .

1. تمرین مدارا

2. تمرین شناخت اصول شعر و ادبیات


 

حرفهای همسایه ی نیما چیزهای زیادی را به من یاد داد . مهم تر از همه اینکه شاعر بودن یک رفتار است . یک رفتار خاص سوای تلاشی که به کار می بندیم تا حیطه ی زبان را شناسایی کنیم . جملات او ساده اند اما برای پیدا کردن روش و رفتار شاعری خیلی خیلی مهم .

«عزیز من آیا آن صفا و پاکیزگی  را که لازم است در خلوت خود می یابی یا نه ؟ هیچ کس نمی داند که تو چه می کنی و تو را نمی بیند.می بینی هنگامی را که تو سال هاست مرده ای و جوانی که هنوز نطفه اش بسته نشده سال ها بعد در گوشه ای نشسته از تو می نویسد !(نامه شماره 2 از حرف های همسایه ی نیما)

 

عزیز من باید بتوانی به جای سنگی نشسته ادوار گذشته را که طوفان زمین با تو گذرانیده به تن حس کنی....تو باید عصاره ی بینایی باشی؛ بینایی ای فوق دانش. اگر چنین بتوانی بود مانند جوان هایی نخواهی بود که تاب دانستن ندارند  و چون چیزی را دانستند جار می زنند. شبیه بوته های خشک آتش گرفته اند یا مثل ظرف که گنجایش نداشته ترکیده اند . آنها اصلاح شدنی نیستند و دانش برای آنها به منزله ی تیغ در کف زنگی مست که می گویند ، زیرا با این دانش بینایی جفت نیست.

(نامه ی شماره ی 3 از حرف های همسایه نیما )

 باید مانند دریای ساکن و آرام باشی دارای  دو گوش یکی برای شنیدن آواز حق و یکی برای شنیدن هر نا حق و نا همواری .

نادرستها که مردم می گویند راجع به هر چیز و هر کس حتی راجع به خود تو . می دانی که دریا از بادهای شدید به حرکت در می آید نه از لغزیدن شیئی یا جا به جایی شاخه ای...

اگر به جز این باشی از اثر خود کاسته ای و موجودی هستی با یک جام آب برابر .باید در دست ها مثل بازیچه بگردی . باید نیما یوشیج باشی که مثل بسیط زمین با دل گشاده تحویل بگیری همه ی حرف ها را. شاگرد جوان و خام تو به تو دستور بدهد که چنان باشی یا چنین نباشی . دوست شفیق تو که نیم ساعت کمتر در خصوص وزن شعر کار کرده است به تو بگوید من سلیقه ی شما را نمی پسندم . اگر تو مرد راه هستی راه تو جدا از این حماقت هاست که می خواهد بر تو تحمیل شود. با وجود این بدان که هیچ کس تنها و با سلیقه ی خود پسندی خود زندگی نمی کند( نامه ی چهارم به همسایه ،نیما یوشیج ).

این نوشته ها تا سال ها کتاب بالینی من و خیلی شاعران جوان آن سال ها بود . این اثر درس هایی متفاوت از درسهای رایج در علوم و فنون شاعری در خود دارد و احتمالاً آدم باید جنمش را داشته باشد تا به اهمیت حرف های نیما برسد.

در این سال ها شاهد نوشته هایی به نام نقد هستیم  که وقتی از سر دقت به آنها بنگریم تأثیری بر جریان ادبیات نداشته اند به جز گسترس فرهنگ لومپنیزم . سر کوچه ی شعر را قرق کردن و دشنه ای را در آوردن و نام آن را نقد نهادن . نوشته هایی که به جای پرداختن به اثرمستقیماً چاقو را در چشم هنرمند فرو می کند .غافل از اینکه نقد را انواعی است و بر هر نوع آن اصولی مترتب است. لابد می دانیم که در روزگار ما دستگاهی هست به نام چاپ که از یک سو پول در آن می ریزند و از سر دیگر کتاب از آن می آید یبرون. مثل دست گاه هایی که از بالا سکه می اندازند و از پایین پپسی می افتد.  کار بسیاری از ماها در این سال ها شد فرصت سوزی . اگر به جای پریدن به این و آن فرصت را به کار واقعی می دادیم چه مجموعه های درخشانی که در شعر و داستان نداشتیم حال و روز ادبیات ما هم این نبود که به یک وبلاگ مختصر قناعت کنیم .چه داریم جز چند مجموعه شعر  که به واقع کولاژی از یک دو مجموعه ی شاعران دهه هفتاد است یا یک دو مجموعه ی ناقص غزل با اشتباهات فاحش وزنی و قافیه ای که می شود نام آن را فاجعه نهاد . تصور کنید غزل ِ تهی ازعناصر زیبایی شناختی ؛وزنش هم خراب باشد .حالا بیاییم و از حیثیت غزل دفاع کنیم .

خیلی سعی کردم خود را در خود بچلانم که این سالها حریم نوشتن را به حب و بغض نیالایم و نام کسی را بر زبان نیاورم که حرمت هاحفظ شود همین حالا هم دارم همین کار را می کنم . مجموعه داستان می آید و ما همه خوشحال از تولد یک اثر؛ اما دریغا از یک ویراستاری ساده حتی یک غلط گیری تایپی ، از رعایت اصول ساده ی نگارشی  و سجاوندی . عناصر داستان پیش کش نویسنده ی محترم.

مقاله نوشته می شود بی عنوان ، بی رفرنس و بی طرح یا لا اقل موضوعی معین .چه کسی  جرأت   می کند بگوید فلانی هریک از این ها اصولی دارد. غزل می نویسی این قاعده ی وزن است این هم کتابش. این مقاله است و این هم اصول نقد شعر و داستانش . بیش از یک قرن است در دنیا می کوشند تا همه چیز حتی در علوم انسانی روشمند و علمی باشد .همه علوم جزئی شده اند حتی علوم انسانی سوای آنکه یک شاعر اصول دیگری را هم باید بداند که نگاه او را به دنیا نسبت به دیگران متمایز کند.

سخن آخر در ادامه ی حرف های نیما . در  فیلمی در باره ی اسطوره ی عکاسی جنگ –نچوی-می بینیم که در یک نزاع خیابانی تعدادی با کارد و اسلحه ی گرم به دنبال بخت بر گشته ای می دوند تا او را از هم بدرند . گروهی عکاس هم در حال دویدن اند دوربینها را تنظیم می کنند ؛ سرعت را بالا پایین  می برند ؛ به دنبال لنز مناسب در جایگاه های مشرف به صحنه ایستاده اند تا از یک لحظه ی درخشان با بهترین کادر و بهترین زاویه ،عکس بگیرند و لابد با ذکر همه ی جزئیات از شکار یک انسان .

از میان همه ی این جماعت عکاس و غیر عکاس تنها نچوی است که در لحظه ی موعود دوربینش را زمین می گذارد و از ثبت آن لحظه ی درخشان ! چشم می پوشد و خود را جان پناه مرد بخت برگشته می کند و تضرّع کنان  می خواهد که به او امان دهند و نکشندش اگر چه مرد به ضرب کاردهای پیاپی از هم دریده می شود .

در چنین موقعیت هایی است که تمایز هنرمند انسان با انسان هنرمند مشخص می شود؛ اگر چه کسی مثل نچوی هر دو را با هم داشت.

نظرات 5 + ارسال نظر
سهمار یکشنبه 24 آبان‌ماه سال 1388 ساعت 01:09 ب.ظ

و تو یا دیگران را میبینی و میشنوی یا نه
و تو یا مدارا را تمرین میکنی یا نه
و تو یا شاعری یا نه
و من که نه...که نه...که نه

چوک نابن یکشنبه 1 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:26 ب.ظ http://piskedel.blogsky.com

خسته نباشی
مطالب جذابی داری

چوک نابن با مطالب متنوع

قلندرزاده سه‌شنبه 10 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 09:49 ق.ظ http://shaeranbnd.mihanblog.com/

سلامی پر از بوی شرجی وگرما تقدیم به نازنین عزیز وگرامی

قسمت {...تا کنار خیمه ها(عاشورایی )} در شاعران بندرعباس راه افتاد

منتظر حضور گرم ونظرات ارزنده شما هستیم

http://shaeranbnd.mihanblog.com/

با سپاس
[گل]

قلندرزاده شنبه 21 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 01:05 ب.ظ http://shaeranbnd.mihanblog.com/

سلامی پر از بوی شرجی وخرما تقدیمتان

خصوصا جناب آقای آرمات عزیز وگرامی


قرار بود بروز شوید که نشدید

ما البته هر روز به دوستانی بزرگوار چون شما سر می زنیم

با سپاس

ندا سخائی شنبه 28 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ب.ظ

سلام
نمی دونم چرا صفحات وب باز نمی شه حتمن خودتون بهتر می دونید اما در هر حال از زحمتتون متشکرم
اما گلایه ام از شماست آقای آرمات که کمتر پیش میاد کاری از شما ببینیم وبخونیم
منتظریم

با سلام و ممنون از عنایت شما باید بگویم که فرم کلی تغییراتی کرده است و هفته ای یک مطلب به ترتیب عنوان به روز خواهد سد این طوری حق مطالب بهتر ادا خواهد شد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد