عقیل دادی زاده

 

بکارت بکر

علی مش حیدر می گفت:زن باید مواظب دهانت باشی،زن ناخنهای پایت بیشتر .علی مش حیدر می گفت:بدریه این نوع دیگری از امتحان خداست،بکارت دهان،علی مش حیدر می گفت: بو آدم را سحر می کند.

و حالا بدریه می گفت:علی این نعمتِن نعمت،خدا به همۀ بندهاش نمی دهد. و حالا بدریه می گفت:با این بو می توانیم یه خو زندگی راست کنیم.

توریستهای زیادی آمده بودن.

توریستهای زیادی خیلی وقتِ منتظر بودن.

علی گفت:این توریستها رنگِ تروریستان.

حالا علی رضایت داده بود که توریستها بیایند به خانه علی و بدریه.

بدریه خوشحال بود و خود را آماده می کرد توریستها هم خوشحال بودند و آماده.علی رضایت داده بود به شرطی  که پارچه ای سفید روی بدریه بیندازند به شرط ِ دوم آنکه توریستها صورت بدریه را نبینند سهم خود ر بردارند.فقط برای دو هفته امتحانی، بدریه سفت و فرز قبول کرده بود.

از بانگ اذان صبح تا غایه ای که خورشید صحرا می آید وبالا،دهان بدریه بی اینکه  زیتونی بخورد بوی زیتون رسیدۀ جنوبی می داد و لای انگشتان پایش بوی نعنا.

 

 

ثبتش می کنند

حالا این بازی واجانِ من بازی می کند، سال های ساله این بازی غیر از من چند  شرکت کُننده بیشتر ندارد.قرار است بزودی در جائی محکم ثبتش کنند،سن بزرگا می گویند این بازی مال این جاست، ثبتش می کنیم یعنی ثبتش می کنند؟همۀ شرکت کنندگان با نگاه های بالازیر نزدیک ترین ابرمی ایستند با حرکت ابر،زیر ابر تا جائی باید حرکت کنندکه قطره ای بیافتد توی چشم یکی،اولین قطره که افتادتوی اولین چشم،اولین قهرمان می شود و بازی تمام.

سن بزرگا می گویند در دویدن روح و جسم یکی می شود ثبتش می کنیم،حتما ثبتش می کنند.امشب تصمیمم را گرفته ام همۀ اینها را به او بگویم.بگویم تو اولین موجودی هستی که دلخوش التماست می کنم بدون ترس،التماس تو نه پریشانی دارد  نه ترس نه پشیمانی.پریشان که نباشی  نه پشیمان و نه ترسو آرامی.آرامم زیادی زیاد،مِهرم ُپربحداعلی انصافم زیادی زیاد.

امشب به او می گویم که این 26 روزی که نگاهم به توئه،پائین که نگاه می کنم دردم می گیرد،امشب هی امشب التماسش می کنم می گم که امکانش هست امشب بزرگترین حاشای تاریخ را من بکنم اگه به شورم نباشی،می گم قبول که خیلی وقتها نیستی،امشب می گم که قراره برم بالای مادرم بالای پدرم باهاشون  شور کنم بهشون میگم که برای زندگی کردن با یه ابر باید چی کرد؟می گم شاید به میلم نباشه ولی به صلاحم هست. زیادی زیاد
نظرات 1 + ارسال نظر
داستانهای کوتاه آمریکایی پنج‌شنبه 12 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 10:20 ق.ظ

بکارت بکرُ زیبا وقابل تامل بود.اما ُثبتش می کنندُ اگر چیزی هم برای گفتن داشته نتوانسته بگوید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد